روز عاشورا که شه بیتاب شد
بهر طفلان، جرعه جوی آب شد
پس نمی از نهر ِ چشم ِتر گرفت
اصغر ششماهه را در بر گرفت
لشکر جراره پیرامون او
تشنه، اما گرد نهر خون او
وین عجب کین ناکسان هم تشنهاند
تشنه یک قطره خون، چون دشنهاند
میرود لب تشنه در کام سراب
چند گام آنسوتَرَش: یک دجله آب
ای زمان! ننگ تأسف بر تو باد
ای زمین بیطرف! اُف بر تو باد
آب مینوشند خیل ره زنان
کودکان مصطفی، له له زنان
نیست آیا در شمایان درد دین؟
ای گروه مشرکین! هَل مِن مُعین؟
آنکه بر پیمان وفاداری کند
اهل بیت عشق را یاری کند
لیک این خونخوارگان را درد نیست
بین این نامردمان یک مرد نیست
نیست اینجا مردخویی یا حسین!
زین یزیدستان، چه جویی یا حسین؟
من زبانم زین مصیبت قاصر است
تیر، پاسخگوی هَل مِن ناصر است
ناگهان تیر قساوت پر کشید
خون به قنداق علیاصغر کشید
باز گرد ای شه! که طفلت خواب شد
اصغرت از خون خود سیراب شد